من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام
روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام
ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام
فاضل نظری
90/6/3
11:35 عصر
11:35 عصر
دل تنگ
بدست آشنا در دسته عاشقانه ها
درباره
آشنا
زمانی را فکر کن که به هر جا می نگرستی تنها منیت بود؛ تنها لذت پرستی، تنها ظلمات به گونه ای که دست خود را هم در آن تاریکی نمی توانستی ببینی. ناگهان نوری درخشید، امیدی بروز کرد، چهره ای نمایان شد که تو را از منیّتت، از خود پرستی ات، از غرق شدن در شبه لذات پیرامونیت بیم داد و به آینده ای روشن نوید. و ظلمات را به مبارزه برخواست. ما الان در چنین جهانی زندگی می کنیم. جهانی که مؤمنین گذشته آرزو داشتند بویی از آن را استشمام کنند. در دوره ای که انقلابی با نام اسلام درخشیدن گرفت و ظلمات تمدن غرب را به چالش کشید. تو چه! نمی خواهی از ملزومات زندگی غربی رهایی یابی و با روشی دیگر رایحه زیبای تعبد را استشمام کنی؟